به دیوار می کوبد با پتکی و خراب می کند. لحظه به لحظه به من نزدیکتر گوش هایم سوت می کشند و صداهای عجیب... می کوبد و می شنوم فریادش را. فرار می کند هر که در اتاقم هست و لرزش دستانم کمکی نمی کند. خشت به خشت فرو می ریزد و من گوش هایم سوت می کشند و صداهای عجیب. می کوبد و فرو می ریزد. خشت به خشتش را خودم نوشتم. دیوارم می ریزد و بعد من دیوارم می گرید و بعد من مرا می کوبد با پتکی و خراب می کند لحظه به لحظه ی دیوارم را. خط به خطش را خودم نوشتم. به دیوار می کوبد با پتکی و خراب می کند تمام نوشته هایی که بر روی دیوارم نوشته بودم. دست به روی سر و سر به روی زانو فریاد می کشم . . . . . . دیوار جان دیوار من چه شدی؟؟ سقفت کو؟؟ پخش شدی روی زمین؟؟ کسی چیزی ندید؟؟؟ ویرانه ام را ببینید روزی اتاقم بود...
مادر بزرگ تنها بود چه در خانه ما چه در خانه خودش چیز نوشت: ب...... گریه نکن...
کاغذهای کاهی دوستم چرک نویس های من هستند برای شعر هایم به تو بو کن! . . . صدایم را در تک تک حروف می شنوی. با دقت بو کن. شنیدی؟؟؟